|
فرشته ی قهرمان من امیر | ||
|
نور چشمان مامان .. امروز جشن 12 سالگیت بود اما دل بی قرار من امروز بی قرارتر بود... جان مامان خدا تو رو روزی که بهم داد نمی دونستم قراره یه زندگی عاشقانه ای رو باهات شروع کنم که در اون من فقط باید عاشقی کنم ... روزی که به دنیا اومدی یک تیکه از من شدی یک تیکه از قلبم دل مامان منو نگاه کن .. دل تنگی هامو ببین.. منو بغل کن... .تا من هم بوی تو را بگیرم بوی ناب تو رو... جان منی و از این عزیزتر نمیشوی... 12سال روزهای زیادی را باهم عاشقی کردیم ..... سختی کشیدی.. درد کشیدی.... حسرت خوردی... فغان از دادو هوارهایت که نمیدونم بر سر من بود یا این دنیا... روزهایی که در این سالها از آرزوهام برات گفتم ... شعرخوندم... دردودل کردم... جانکم... مادر در برابر این همه درد و رنج فقط صبر میکند و کلامی نمیگوید به امید روززهای معجزه... 12 سال روزهایی که گذشت با سختی خاص و شیرینی هاش بازم کنارتم بازم پاهات میشم، بازم دستات میشم بازم چشمات میشم تا نفس دارم.. همه اینا رو مدیون خدایی هستم که منو لایق دونست که مادر تو فرشته ی بی نظیر و مهربون بشم... تولدت مبارکمون باشه فرشته جانم [ شنبه ۱۳۹۸/۱۰/۲۸ ] [ 13:2 ] [ مامان امیر ]
|
||
| [ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin] | ||